هدف گذاری در زندگی شخصی چگونه انجام میشود؟ بیایید در ابتدا با داستان زندگی یک فرد معروف، اهمیت هدف را با رسم شکل توضیح دهیم! احتمالا نام ویکتور فرانکل را شنیدهاید؛ روانشناس مطرح اتریشی و نویسندهی کتاب «انسان در جستجوی معنا» که در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاههای کار اجباری نازیها زندانی بود. او در کتابهای خود شرایط وحشتناک این اردوگاهها را به تصویر میکشد و در آخر بیان میکند، چگونه افرادی که اهدافی برای ادامه دادن داشتند توانستند در مقابل مرگ مقاومت کنند.
این مثال نشان میدهد که همهی ما انسانها در این زندگی به دنبال هدف و معنا هستیم و با پیدا کردن آن، حتی میتوانیم در برابر سختترین شرایط هم مقاومت بیشتری داشته باشیم. اما بسیاری از ما در دهههایی از زندگی (به خصوص دههی ۲۰ سالگی) حس سردرگمی زیادی داریم، نمیدانیم دقیقا چه چیزهایی برایمان مطلوب است، کدام مسیر مناسب است و استعدادهایمان چیست. من هم به عنوان نویسندهی این محتوا، از دو سال پیش با این پرسش عمیق درگیر بودهام و از منابع گوناگونی برای پیدا کردن جواب کمک گرفتم.
در این مقاله به طور مفصل در مورد هدف گذاری در زندگی شخصی صحبت میکنیم و به جای تهیهی لیستی از اهداف پیشنهادی، ماهیگیری را به شما میآموزیم (!) تا خودتان بتوانید مطلوبهایتان را شناسایی کنید.
هدف گذاری در زندگی شخصی چه فرمولی دارد؟!
میدانم که در عصر حاضر اکثرمان به دنبال جوابها و راهکارهای فستفودی هستیم! برای پیدا کردن هدف هم احتمالا میخواهیم نگاهی سریع به لیستی پیشنهادی از اهداف بیندازیم و در مقابل هر موردی که قلبمان محکمتر کوبید، بگوییم:«همینه، خودشه! این هدف منه!» اما حقیقت این است که در بسیاری از مواقع پیدا کردن اهداف به این سادگی نیست؛ چرا؟ چون از درون با خودمان دیسکانکت (با خودمان ارتباط نداریم) هستیم!
انتظارات والدین و اطرافیان، باورهای رایج در جامعه، ارزشهای منتقل شده از منابع مختلف و نظام تربیتی، مانند یک پتو روی خواستهها و نیازهای عمیق قلبیمان قرار گرفته است و تا زمانی که این پتو را کنار نزنیم، شاید دقیقا متوجه نشویم چه میخواهیم. در این شرایط حتی ممکن است اهدافی هم برگزینیم، اما از درون حس رضایت را تجربه نکنیم و متوجه باشیم که یک جای کار میلنگد!
شاید الان با خود بگویید:«ای بابا! اگه به دنبال قصهی لیلی و مجنون بودم که اینجا نمیومدم! یه جواب سریع بده!» ولی حقیقت تلخ این است که اگر بخواهیم هدف باکیفیتی انتخاب کنیم، شاید فرمول سریع و سهسوتهای وجود نداشته باشد.
نگران نباشید! شما را در این برزخ سردرگمی رها نخواهیم کرد. در بخش بعد به گامهایی میپردازیم که میتواند شروعی برای دروننگری باشد؛ با آغاز دروننگری، به مرور خواستهها و تمایلات عمیق قلبی خودشان را نشان میدهند. با ما همراه باشید.
بیشتر بخوانید:
قدم نهادن در مسیر هدف گذاری در زندگی شخصی!
وقتی واژهی هدف را میشنویم، عموماً اهدافی مثل «افزایش سطح درآمد»، «خرید وسایل جدید»، «ارتقای شغلی» یا مواردی از این دست در ذهنمان نقش میبندد. اما اگر تعادل را بین جنبههای مختلف زندگی حفظ نکنیم، شاید دیر یا زود سر و کلهی حس نارضایتی درونی پیدا شود! بنابراین پیش از انتخاب اهداف نیاز داریم اعماق روانمان را کند و کاو کنیم و ببینیم در زمینههای مختلف چه خواستههایی داریم. ولی چگونه؟
گام اول: کند و کاو درونی!
معمولاً شناسایی خواستههای عمیق قلبی، از پرسش شروع میشود؛ پرسشهایی در مورد جنبههای مختلف زندگی و فکر کردن به پاسخهای آنها.
1ـ قرار بوده در این زندگی چه کسی باشم یا چه کاره شوم؟
این پرسش به شناسایی تصویرهای ذهنیمان کمک میکند. تصویرهایی که از محیط بیرون به ما رسیده است و این احتمال وجود دارد که خواستهی ما نباشد و مانند لایهای روی تمایلات قلبیمان را پوشانده است. این تصویرها و انتظارات در دوران کودکی شکل گرفته و بسیاری از ما به صورت ناخودآگاه مسیر زندگیمان را بر اساس آنها چیدهایم.
اما قبل از تعیین اهداف لازم است کمی توقف کنیم و این انتظاراتی که از دیگران به ما منتقل شده است را زیر ذرهبین بگذاریم. میتوانیم از فکر کردن به این پرسشها شروع کنیم:
- وقتی کودک بودم به طور مداوم چه انتظاراتی از من وجود داشت؟
- چه پیامهایی به صورت ناخودآگاه از اطرافیان دریافت کردهام؟
- تصویری که از فرد موفق در ذهنم وجود دارد، از کجا آمده است؟
- چه چیزهایی برایم ارزش محسوب میشود؟ این ارزشها را از کجا دریافت کردهام؟
- آیا خانوادهام سطح تحصیلی بالایی دارند و از من انتظار میرفته که مدارج تحصیلی را تا حد خوبی طی کنم؟
- آیا خانواده یا اطرافیانم ناکامیهایی داشتند که از من انتظار میرفته آنها را محقق کنم؟
نکتهی کنکوری: هدف از فکر کردن به این پرسشها، لزوماً این نیست که بگوییم تمام تصویرهای ذهنیمان اشتباه هستند. بلکه تصمیم داریم این تصویرها را به سطح خودآگاه بیاوریم تا بدانیم کدام یک از آنها با خواستههای خودمان مطابقت دارد. نکتهی مهم بعدی این که در بسیاری از مواقع، استخراج پاسخها کار راحتی نیست و شاید نیاز داشته باشیم مدتی به آن فکر کنیم و جوابها را بنویسیم.
2ـ در مقابل انتظارات ایجاد شده از جانب دیگران، چه جهتی را انتخاب کردهایم؟
در قدم دوم باید ببینیم مسیر زندگیمان را چگونه سپری کردهایم؟ ممکن است بسیاری از ما انتخابهای زندگی خود را در مطابقت با انتظارات بیرونی انتخاب کرده باشیم؛ مثلا انتخاب رشتهی تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب اهداف پیشین و… . همچنین ممکن است از درون تصمیم گرفته باشیم ساز مخالف بزنیم و در جهتی کاملا متضاد پیش آمده باشیم.
به بیان دیگر، در این مرحله مسیر زندگیمان را زیر ذرهبین میگذاریم و انتخابهایمان را بررسی میکنیم؛ هنگامی که این مسیر را پیش میآمدیم چه احساساتی را تجربه کردهایم؟ انتظارات بیرونی چقدر به مسیر زندگیمان جهت داده است؟ آیا حس رضایت درونی داریم؟ یا حس مبهمی از نارضایتی در اعماق روانمان وجود دارد؟
بیشتر بخوانید:
3ـ در قدم سوم خواستهها، علاقهها و تمایلات قلبیمان را از اعماق روان استخراج میکنیم!
در این مرحله به علاقههایمان متوسل میشویم! علاقهها از اعماق روانمان میآیند و میتوانند اطلاعات زیادی را به صورت قاچاقی از ناخودآگاه به خودآگاه بیاورند! چیزهایی که ما را به وجد میآورند تقریبا تغییرناپذیر هستند و به همین دلیل قابل اطمیناناند. اما چگونه علاقههای خود را در حوزههای مختلف شناسایی کنیم؟ برای رسیدن به این هدف هم نیاز داریم به پرسشهایی فکر کنیم و پاسخهایمان را بنویسیم؛ این پاسخها مسائل زیادی را روشن میکند. یک دفتر و قلم بردارید و با من بنویسید!
- در حوزهی جسمانی، سلامت، قدرت یا هر چیز دیگری که به جسم مربوط میشود، به چه چیزهایی علاقهمند هستم؟ (مثلا اگر من بگویم میخواهم ورزش کنم تا روند پیری را به تأخیر بیندازم و در سنین بالاتر هم از عهدهی چالشهای فیزیکی بر بیایم، میتوانم حدس بزنم که شاید غلبه بر چالشها یکی از علایق من است. شاید مرتبط کردن این دو دشوار باشد؛ طبیعی است و به تفکر در سطوح عمیقتر نیاز دارد.)
- در زمینهی تفریح و خوشی چه موضوعاتی برایم جذاب است؟
- در حیطهی تحصیلی، یادگیری، مهارتآموزی و دانش چه فاکتورهای من را به وجد میآورد؟
- در حوزهی معنای زندگی یا غرق شدن در زندگی چه موضوعاتی برایم اهمیت دارد؟ (مثلا ممکن است جواب من این باشد که زمانی که زبان میخوانم، حس غرقگی را تجربه میکنم. اینجا میتوانم حدس بزنم که شاید به یادگیری علاقه دارم. در نتیجه، یادگیری یکی از تمایلات قلبی من محسوب میشود و میتوانم از این به بعد آن را با حوزههای مختلف زندگی پیوند بزنم.)
- در زمینهی خلاقیت و تولید کردن به چه چیزهایی علاقه دارم؟
- در حیطهی روابط شخصی چه مسائلی برایم اهمیت زیادی دارد؟ دوست دارم در روابط شخصیام چگونه رفتار کنم؟ (رابطه با یک نفر دیگر، نه روابط جمعی)
- در حوزهی شغل، دستاورد، پول و جایگاه چه مواردی مرا به وجد میآورد؟
- در زمینهی روابط اجتماعی، مثل رابطه با خانواده، دوستان، آشنایان و … چه فاکتورهایی برایم جذابیت زیادی دارد؟ (مثلا ممکن است بگویم حضور در جمعهایی که چیزی به من اضافه میکند یا به من بینش و تفکر جدیدی میدهد، برایم جذاب است؛ در این صورت ممکن است پویایی تمایل قلبی من باشد.)
نکتهی کنکوری: میدانم که فکر کردن به تمام این پرسشها، سخت و زمانبر به نظر میرسد، اما به من اعتماد کنید! اگر بتوانیم پیش از هدف گذاری در زندگی شخصی تمایلات قلبیمان را استخراج کنیم، ابهام و سردرگمی کمتری داریم و پس از رسیدن به اهداف هم رضایت بیشتری را تجربه میکنیم.
گام دوم: نوشتن اهداف بلندمدت در زمینههای مختلف
در بخش قبل، لایههای عمیق روانمان را کلنگ زدیم و سعی کردیم خواستههای قلبیمان را از زیر خروار انتظارات بیرون بکشیم! در این مرحله، بهتر میدانیم که احتمالاً چه مواردی علایق ما هستند و عمیقاً به چه چیزهایی میخواهیم برسیم.
اکنون که ابهام کمتری داریم، وقت آن است که اهدافمان را مکتوب کنیم و به ترتیب بقیهی مراحل را پیش برویم. برای راحتتر شدن اینکار، میتوانیم از دستهبندی بخش قبل استفاده کنیم؛ دوست داریم ورژن آیندهی ما(مثلا ۵ سال آینده) چه تغییراتی داشته باشد و در حوزههای مختلف به چه چیزهایی رسیده باشد؟ به مثالهای زیر دقت کنید:
- میخواهم تا سال بعد، روابط اجتماعی صمیمیتر و باکیفیتتری با انسانهای مفید داشته باشم.
- دوست دارم ورژن آیندهی من در دو سال بعد به فردی تبدیل شده باشد که بتواند از حوزهی مورد علاقهاش کسب درآمد کند.
- میخواهم روی رابطهام با همسرم کار کنم و سال دیگر، گرما و صمیمیت رابطهمان را افزایش داده باشم.
- تصمیم دارم تا دو سال آینده به ۳ شهر مختلف سفر کنم.
- دوست دارم ورژن آیندهی من روان شادابتر و سالمتری داشته باشد. نیاز دارم ریشهی اضطراب و کمالگراییام را شناسایی کنم.
- میخواهم تا سال آینده ۱۰ کتاب بخوانم.
- در زمینهی خلق کردن، نقاشی روی بوم برایم جذاب است؛ میخواهم تا یک سال آینده یک دورهی نقاشی را به پایان برسانم.
- سبک زندگی سالمی ندارم، اما مقابله با چالشهای فیزیکی برایم جذاب است؛ تا یک سال آینده میخواهم به یک سبک غذایی سالم برسم و بتوانم غذاهای سریع و مغذی درست کنم.
- ذهن و بدنم بیش از حد در گذشته یا آینده گرفتار است؛ دوست دارم تا سال آینده مدیتیشن را به صورت جدی شروع کنم و ادامه دهم.
- دوست دارم ورژن آینده من در یک سال بعد بتواند از اتفاقات سادهی روزمره بیشتر لذت ببرد؛ میخواهم این تغییر را پیگیری و ایجاد کنم.
- وابستگی مالی به دیگران در من اضطراب ایجاد میکند؛ میخواهم تا دو سال دیگر از لحاظ مالی کاملا مستقل باشم.
نکتهی مهم در این مرحله، برقراری تعادل است؛ ذهن ما به صورت پیشفرض با شنیدن کلمهی هدف به سمت حوزههای مالی یا کسب درآمد سوق پیدا میکند. اما حقیقت این است که ما برای یک زندگی سالم و همراه با رضایت درونی، نیاز داریم به زمینههای مختلف توجه کنیم. روابط اجتماعی، ایجاد یک سبک زندگی سالم یا رسیدگی به سلامت روان، به اندازهی افزایش درآمد اهمیت دارد.
بنابراین، در گام دوم به حوزههای مختلف فکر میکنیم و مینویسیم که در بازهی زمانی بلندمدت در هر حوزه به چه تغییراتی میخواهیم دست پیدا کنیم. (تعداد حوزهها به اولویتها و نیازهایتان بستگی دارد.)
بیشتر بخوانید:
گام سوم: چکشکاری کردن اهداف نوشتهشده!
در قدم بعدی برای هدف گذاری در زندگی شخصی، اهداف نوشته شده را مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهیم و پنج اصل SMART را در مورد آنها رعایت میکنیم. این پنج اصل عبارتند از:
- واضح بودن: هر چهقدر مقصد پیش رویمان در ابهام بیشتری قرار داشته باشد، انگیزهی کمتری برای رسیدن به آن داریم. مبهم بودن آفتِ هدفگذاری در زندگی شخصی است! اهداف صحیح واضح و روشن هستند.
- قابل اندازهگیری بودن: این اصل هم به کاهش ابهام کمک میکند. اگر بتوانیم معیاری برای اندازهگیری اهدافمان داشته باشیم، میدانیم در بازههای زمانی کوتاهتر چه میزان کار و پیشرفت لازم است و تصویر بهتر و دقیقتری داریم.
- واقعبینانه بودن: در بسیاری از مواقع اهدافی که انتخاب میکنیم در راستای علایق و استعدادهایمان هستند اما بین راه خسته یا منصرف میشویم. در این شرایط شاید بتوان مچ کمالگرایی را گرفت! گاهی آنقدر مقصد بعدی را بلندپروازانه و کمالگرایانه انتخاب میکنیم که مغزمان قالب تهی میکند (!) و با اهمالکاری یا اضطراب سنگ جلوی پایمان میاندازد. بنابراین اهمیت دارد که اهدافمان را از لحاظ واقعبینانه بودن هم مورد بررسی قرار دهیم.
- مربوط بودن: این مورد را میتوان به همان مرحلهی اول، یعنی کند و کاو درونی مرتبط دانست. منظور این است که اهدافمان را در ارتباط با علایق یا ارزشهایمان انتخاب کرده باشیم و ما این بررسی را در گام اول انجام دادیم.
- دارای بازهی زمانی مشخص: در ابتدای بحث و در مثالهای ذکر شده، بیان کردیم که مشخص کردن بازهی زمانی اهمیت زیادی دارد. اگر برای کارها زمان مشخصی در نظر نگیریم، ممکن است تا آیندهی نامعلومی آنها را کِش دهیم! در نتیجه، لازم است برای اهداف نوشته شده، بازههای زمانی معقول و مناسبی در نظر بگیریم. (در مقالهی «هدف گذاری smart» بیشتر به این موضوع پرداختهایم.)
گام چهارم: اولویتبندی و تدوین کردن!
بگذارید با یک مثال این گام را توضیح دهم؛ در کتاب «اصلگرایی» گفته میشود اکثر فیلمهایی که در جشنوارههای بزرگ جایزه دریافت کردهاند، در بخش تدوین هم موفق به دریافت جایزه شدهاند. (یا حداقل نامزد بودند.) چرا؟ چون حذف قسمتهای اضافی به یک روایت منسجم و زیبا کمک میکند. صحنههای حذف شده ممکن است صحنههای زیبایی هم باشند، اما لازم است برای رسیدن به هدف نهایی قربانی شوند.
احتمالاً تمام اهدافی که تا کنون نوشتهاید برایتان اهمیت دارند؛ اما حقیقت تلخ این است که در بسیاری از مواقع مجبوریم تعدادی از غیرضروریترها را کنار بگذاریم و اهداف باقیمانده را به شیوهی صحیحی اولویتبندی کنیم. (متأسفانه محدودیت عمر دست و پایمان را بسته است!)
بنابراین، در این مرحله لازم است سنگهایمان را با خودمان وا بکنیم (!) و هدفهای مکتوب شده را بر اساس اولویت یادداشت کنیم. کدام هدف بیشترین اهمیت را برای شما دارد؟ آن را در رتبهی ۱ قرار دهید؛ کدام هدف در مرتبهی بعدی قرار میگیرد؟ شماره ۲ و به همین ترتیب پیش بروید. توجه داشته باشید که تعداد موارد نباید زیاد شود؛ ممکن است مجبور باشیم به ۵ یا ۶ مورد بسنده کنیم.
بیشتر بخوانید:
گام پنجم: قطعه قطعه کردن و خون و خونریزی!
در این مرحله از هدف گذاری در زندگی شخصی، با لیست شُسته رُفتهای از اهداف روبهرو هستیم؛ اهدافی که با خواسته و علایقمان همسو هستند، واضح و روشناند، بازهی زمانی مشخصی دارند و میتوان آنها را اندازه گرفت. برای اینکه بتوانیم پا در مسیر بگذاریم و قدم برداریم، لازم است بدانیم قدمهای پیش رویمان چیست، از کجا باید شروع کنیم و هر روز چه میزان کار را انجام دهیم.
پس هدف بلندمدت را با ساطور قطعه قطعه میکنیم (!) و اهداف ماهانه، هفتگی و روزانه را تعیین میکنیم. بیایید با یک مثال ساده این موضوع را بیشتر توضیح دهیم؛ مثلا اگر من تصمیم دارم تا سال آینده ۱۲ کتاب بخوانم، یعنی باید هدف ماهانهام را مطالعه ۱ کتاب قرار دهم. سپس میتوانم صفحات کتاب را در ۳۰ روز ماه تقسیم کنم و تعداد صفحات هفتگی یا روزانه را مشخص کنم. سایر نکات مهم برای تعیین اهداف کوتاهمدت عبارتند از:
- لازم است برای هر ماه، هر هفته و هر روز، تنها یک اولویت اصلی داشته باشیم و کارهای دیگر را به ترتیب اهمیت در مرتبههای بعدی قرار دهیم.
- به حداقل رساندن اولویتها به زندگیمان نظم میدهد، آشفتگی و هرج و مرج را کم میکند و در نهایت میتوانیم زمان باکیفیتی را روی اولویتهای مهم بگذاریم.
- میتوانیم روی یک کاغذ تقویمی ترسیم کنیم و در کنار هر ماه، اولویت اصلی را بنویسیم. سپس روی روزهای هر ماه هم اولویت اصلی همان روز را یادداشت کنیم. به این صورت با داشتن یک تصویر کلی دقیق و منظم، انگیزهی بیشتری برای پیش بردن کارها و چیدن قطعات پازل داریم.
- بهتر است برنامهها را از قبل بنویسیم؛ یعنی برنامهی هر ماه را از ماه قبل، برنامهی هر هفته را از هفتهی قبل و برنامهی هر روز را از شب قبل. به این صورت با شروع هر روز، ذهنمان میداند که چه برنامههایی باید انجام شود و همهچیز با نظم بیشتری پیش خواهد رفت.
- اگر بتوانیم اولویت اصلی هر روز را در ابتدای روز انجام دهیم، بقیهی کارها هم بهتر پیش میروند. در کتاب «قدرت شروع ناقص» از جیمز کلییر، گفته میشود که کارها اثر دومینویی دارند و وقتی از یک کار مثبت و مفید شروع میکنیم، دومینو وار(!) بقیهی کارهای مثبت را هم تیک میزنیم.
- لازمهی پیشرفت کردن تمرکز و استمرار است؛ اولویتبندی به متمرکز ماندن کمک میکند و برنامهریزی صحیح کلید حفظ استمرار است.
- لازم است انرژیمان را مدیریت کنیم نه زمانمان را. بدن هر کدام از ما با یکدیگر متفاوت است؛ مثلا ممکن است من در ابتدای روز انرژی بیشتری برای کارهای فکری داشته باشم اما فرد دیگری آخر شب. پس برای نوشتن یک برنامهی مناسب لازم است به سطح انرژی خودمان در ساعتهای مختلف توجه داشته باشیم. (در مقالهی «چگونه لیست اهداف بنویسیم؟» بیشتر به اهداف ماهیانه و روزانه پرداختهایم.)
بیشتر بخوانید:
گام ششم: عمل کردن
این روزها اهمالکاری قدرت زیادی گرفته است و بسیاری از ما با آن درگیر هستیم. حواسپرتیهای رنگ و وارنگ در خدمت اهمالکاری قرار دارند و کمالگرایی و اضطراب دو یار وفادار این مشکل همهگیر محسوب میشوند! شاید در مرحلهی هدف گذاری در زندگی شخصی گیر بیوفتیم؛ مدام به دنبال بهینه کردن برنامهریزیهایمان باشیم و فکر کنیم تا ایدهآلترین اهداف یا برنامهها را نسازیم، نمیتوانیم اقدام کنیم.
اما حقیقت این است که شاید بسیاری از این برنامهریزیها در مسیر، بهتر اتفاق بیوفتد؛ چون به مرور که پیش میرویم، بیشتر متوجه میشویم کدام حوزهها مورد علاقهمان هستند یا شاید با ایجاد فرصتهای جدید، به سمت و سوی تازهای حرکت کنیم.
اینها را به عنوان فردی میگویم که در ابتدا اهمالکاری بوده و سپس دست و پا در آورده است! کم کم متوجه شدم که اهمیت «اقدام کردن» میتواند از برنامهریزیهای گوناگون هم بیشتر باشد؛ زیرا در غیر این صورت، ممکن است در ذهنم گیر بیوفتم، مدام فکر بسازم و به اضطراب و کمالگرایی اجازهی جولان دهم!
بیشتر بخوانید:
کلام آخر
به پایان مقالهی «هدف گذاری در زندگی شخصی» رسیدیم. به عنوان نکتهی پایانی باز هم باید تأکید کنم که شاید نیاز باشد با یک برنامهی ساده و اولیه آغاز کنیم و به مرور به آن پر و بال دهیم. تمام ایدههای موفقی که اطرافمان قرار دارند، در ابتدا به سادهترین شکل اجرایی شده و کمکم بهبود پیدا کردهاند.
همانطور که تفکر در مورد مسیر زندگی و توجه به افکار و علاقهها اهمیت دارد، حرکت کردن و باقی نماندن در زندان ذهن هم مهم است.
شما برای هدف گذاری در زندگی شخصی با چه چالشهایی روبهرو هستید؟
نظرات و تجربیات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
منابع:
- actionforhappiness.org
- پادکست جافکری اپیزود شمارهی 136 و 137
- کتاب قدرت شروع ناقص از جیمز کلییر